ای که تو گفتی به اسم من کسی رو نداری دیگه آدم شدی و به من نیازی نداری
من که رفتم خط زدم خط سیاه رو نام تو
مگه تو بویی نبردی از مرام و معرفت رفتی و من و فروختی به غریبه عاقبت

- ۱۱,۸۴۹ بازديد
- ۲۴۵ ۲۶۸
- ۱ نظر
ای که تو گفتی به اسم من کسی رو نداری دیگه آدم شدی و به من نیازی نداری
من که رفتم خط زدم خط سیاه رو نام تو
مگه تو بویی نبردی از مرام و معرفت رفتی و من و فروختی به غریبه عاقبت
زندگی با صدا شروع میشه ، بیصدا تموم میشه . . .
عشق با ترس شروع میشه ، با اشک تموم میشه . . .
خیزید و خز آرید که هنگام خزانست
باد خنک از جانب خوارزم وزانست
آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزانست
گویی به مثل پیرهن رنگرزانست
دهقان به تعجب سر انگشت گزانست
کاندر چمن و باغ، نه گل ماند و نه گلنار
این لحظه!
دیگه زندگیم داره ته میکشه
از دلم پیاده شو...آخرشه
آره...چقدر زود گذشت...این لحظه!
همان لحظه ای که بی تفاوت از آن گذشتیم
ای کاش قدرش را می دانستیم
نمیخوام در به دره پیچ خم این جاده شم ...
این سکوت و این هوا و این اتاق .. شب به شب به خاطرم میاردت
توی این خونه هنوزم یه نفر .. نمیخواد باور کنه نداردت
نمیخواد باور کنه تو این اتاق .. دیگه ما با هم نفس نمیکشیم
زیر لب یه عمر میگه با خودش .. ما که از همدیگه دست نمیکشیم
کویر نشه دلای ما
مثل بارون شیم بباریم
دستای احساسمونو
تو دستای عشق بذاریم
صدای پای شب داره
تو کوچه پرسه می زنه
آفتاب باید طلوع کنه
خورشید باید نور بزنه
باید که آسمونمون
همیشه آبی بمونه
رو تن سبز لحظه ها
خاطره هامون بمونه
اگه هنوز فاصله ها
خط سیاهه بین ما
باید پل عاطفه شه
دست سپیدِ دل ما